به دلیل حادثه در گذشته ، دو خانواده باهم اختلاف نظر دارند. وقتی حسام توسط رضا در یک درگیری کشته می شود ، برادر بزرگترش غلام باید تصمیم بگیرد که انتقام بگیرد یا نه
Because of an incident in the past two families are in a huge disagreement. When Hesam is killed by Reza in a fight, his older brother Gholam has to decide whether to take revenge or not.
گروهی یاغی به رهبری اکبر گرگ به قتل
و غارت مردم مشغولند. تفنگچی ماهری
به نام داش غلام و دوستش سهراب رو
در روی آنها قرار می گیرند. داش غلام که
از بهارک، دختر کدخدا، مراقبت می کند
ستار، پسر گرگ، را با خود همراه می کند.
پس از سال ها بهارک و ستار بزرگ و به
هم علاقمند می شوند ...
پسر جوان عاشق دختری از خانواده بسیار ثروتمند است. علیرغم عدم پذیرش پدرش ، او موافقت می کند که با او ازدواج کند. اما پسر جوان به دلیل جواهرات ثابت دستگیر شده است که باعث ایجاد مشکلات بیشتر برای آنها می شود
A young guy falls in love with a girl from a very rich family. Despite her father disapproval she agrees to marry him. But the young guy is arrested for stilling jewelry which cause more troubles for them.
بهروز پسر جوان ثروتمندی است که در کاباره های شهر قمار می کند و خیلی به همسرش پوری و پسرش سعید اهمیت نمی دهد. جمشید با تقلب با زنی که مینا دارد می تواند در مسابقه قماربازی بر او پیروز شود اما او موفق می شود یک بار دیگر پول خود را پس بگیرد. اما در راه بازگشت به خانه آنها پول را از او دزدیدند. بهروز با جمشید نزاع دارد و باعث فرار همسر و پسرش از شهر می شود و او آنها را گم کرد. سرانجام پس از بسیاری از مشکلات ، آنها را ملاقات می کند و آنها زندگی مشترکی را در کنار هم می گذرانند
Behruz is a young rich guy who gambles in the city's cabarets and not care very much for his wife Pouri and his son Saeed. A guy Jamshid with cheating with a woman Mina manages to win over him in a gambling match but he manages to get his money back once again. But in the way back home they steal the money from him. Behruz has a quarrel with Jamshid which cause his wife and son to escape from the city and he lost them. After many troubles finally he meets them and they live a new life together.
با مرگ رضوان ، برادرزاده وی بتی از خارج به ایران می آید تا زمینهایی را که از او به ارث برده است بفروشد. فهیم زمین را برای خودش می خواهد اما بهرام مانع او می شود. این باعث می شود تا در حالی که بتی نیز عاشق بهرام شود عاشق یکدیگر شود
With Rezvan's death his nephew Betty comes to Iran from abroad to sell the lands she has inherited from him. Fahim wants the lands for himself but Bahram is preventing him. This put them to confront each other while Betty too falls in love with Bahram.